- معدود شدن ؛ شمرده شدن :
به جهد قطره باران کجا شود معلوم
به چاره برگ درختان کجا شود معدود.
امیرمعزی.
- معدود گردیدن ؛ شمرده شدن. به حساب آمدن : هر که همت او برای طعمه است در زمره بهایم معدود گردد. ( کلیله و دمنه ).- غیرمعدود ؛ نامعدود. به حساب نیامده. ناشمرده شده. ( ناظم الاطباء ).
- نامعدود ؛ ناشمرده. غیرمعدود :
من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند
خلق آفاق بماند طرفی نامعدود.
سعدی.
و رجوع به ترکیب قبل شود.|| چیز اندک. ( غیاث ) ( آنندراج ). اندک و قلیل. ( ناظم الاطباء ). کم. اندک. انگشت شمار. قلیل از عدد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : حضرت علیا... محفوف است به دعائی که یادگار نفس معدود و غمگسار نفس مردود خادم است. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 203 ). سباشی تکین با چند کس معدود جان بیرون برد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 296 ). و در شهر و روستاق صد کس نمانده بود و چندان مأکول که آن چند معدود معلول را وافی باشد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 132 ).
به گرد لقمه معدود، خلق گردانند
به گرد خالق و بر نقد بی عدد گردم.
مولوی ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 4 ص 66 ).
نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت نیست دینار و درم یا هوس معدودی.
مولوی ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 6 ص 152 ).
دم معدود اندکی مانده ست
نفسی بی شمار بایستی.
مولوی ( دیوان شمس چ فروزانفر ج 7 ص 37 ).
دوست به دنیا و آخرت نتوان دادصحبت یوسف به از دراهم معدود.
سعدی.
ای که در شدت فقری و پریشانی حال صبر کن کاین دو سه روزی به سرآید معدود.
سعدی.
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روز بقا هفته ای بود معدود.
حافظ.
- عده معدودی ؛ شماره کمی. ( ناظم الاطباء ).- معدودی چند؛ اندکی و شماره محدودی. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح فقهی ) هر مالی که موقع معامله ، متعارف این باشد که به حسب عدد فروخته شود. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || مهم. عمده. ج ، معدودین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنکه یا آنچه قابل توجه است و به حساب می آید. که بتوان به حساب آورد. که در حساب آید : اهل الهند و الصین مجمعون علی ان ملوک الدنیا المعدودین اربعة فأول من یعدون فی الاربعة ملک العرب... ثم یعد ملک الصین...ثم ملک الروم ثم بلهرا. ( اخبار الصین و الهند ص 11، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).