کای سلیمان معدلت می گستری
بر شیاطین و آدمی زاد و پری.
مولوی.
حالیا عجالةالوقت را فرزند اعز اکرم... را به شیراز فرستادیم تا معیار میزان معدلت ماگشته کار مردم را به راستی برسد. ( از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ ). به یمن معدلت و اثر سیاست او آن زحمت و عذاب از خلق بکلی بیفتاد. ( جامعالتواریخ ).ز بهر پرورش بره گرگ را ایام
به عهد معدلتش شفقت شبان بدهد.
ابن یمین.
و رجوع به معدلة شود.- معدلت شعار ؛ که شعار وی معدلت است. عدالت پیشه. عدالت پرور. دادورز. دادگر : دست زمانه ابواب تفرقه بر روی روزگار آن شاهزاده معدلت شعار گشود. ( حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 ص 276 ).
معدلة. [ م َ دِ ل َ / م َ دَ ل َ ] ( ع مص ) داد دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) داد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داد و عدل. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به معدلت شود.