معدان

لغت نامه دهخدا

معدان. [ م َ ] ( ع ص ) رجل معدان ، مرد فراخ معده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معدان. [ م َ ع َدْدا ] ( ع اِ ) جای دفته ( کذا ) زین از هر دو پهلو. ( منتهی الارب ذیل «ع دد» ). دوپهلوی انسان و جز انسان و گویند جای دو پای سوار براسب که شامل است بر فاصله رأس دو کتف اسب تا قسمت عقب شکم آن. ( از اقرب الموارد ذیل معد ). آنچه میان سر دو کتف است تا مؤخر شکم آن. ( از محیط المحیط ).

معدان. [ م َ ] ( اِخ ) ابن جواس بن فروةبن سلمةبن المنذر المضرب السکونی کندی. ( متوفی در حدود 30 هَ. ق. ). از شعرای مخضرمین است. نصرانی بود و در ایام عمربن خطاب اسلام آورد و در کوفه اقامت گزید. ( از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 181 ). و رجوع به همین مأخذ شود.

فرهنگ فارسی

ابن جواس بن فروه ابن سلمه بن المنذر المضرب السکونی کندی از شعرای مخضرمین است نصرانی بود و در ایام عمر بن خطاب اسلام آورد و در کوفه اقامت گزید .

پیشنهاد کاربران

بپرس