معجز. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) عاجزکننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). درمانده کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خورد
عاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی.
ناصرخسرو.
تو معجز ملکانی و هست رای ترابه ملک معجزه بیشمار از آتش وآب.
مسعودسعد.
|| خرق عادت و کرامات نبی. ( غیاث ) ( آنندراج ). معجزه و اعجاز. ( ناظم الاطباء ) : عصا برگرفتن نه معجزبود
همی اژدها کرد باید عصا.
غضایری ( از امثال و حکم ص 1104 ).
به یک چشم زد از دل سنگ سخت به معجز برآورد نو بر درخت.
اسدی.
در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت از معجزات خویش قویتر ز قوتش.
ناصرخسرو.
کلیم آمده خود با نشان معجز حق عصا و لوح و کلام و کف و رخ انور.
ناصرخسرو.
با معجز انبیا چه باشدزراقی و بازی دوالک.
ابوالفرج رونی.
بلی در معجز و برهان بر ابراهیم چنین بایدکه نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش.
خاقانی.
عیسی ام رنگ به معجزسازم بقم و نیل به دکان چه کنم.
خاقانی.
به ساعتی شکند رمح او طلسم عدوبه پیش معجز موسی چه جای نیرنگ است.
ظهیر فارابی.
به معجز بدگمانان را خجل کردجهانی سنگدل را تنگدل کرد.
نظامی.
به معجز میان قمر زد دو نیم.سعدی ( بوستان ).
همی آهن به معجز نرم گردد. ( گلستان ). و رجوع به معجزه شود.- معجز عیسوی ؛ احیاء موتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). زنده ساختن مردگان :
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود.
حافظ.
- معجز نظام ؛ دارای نظام اعجازآمیز. که نظم و تربیت آن معجزآساست : بر طبق کلام معجز نظام ماننسخ من آیة. ( قرآن 106/2 ) ( حبیب السیر چ قدیم تهران ص 124 ). برطبق کلام معجز نظام و جعلنا کم شعوباً... ( قرآن 49/13 ) ( حبیب السیر چ قدیم تهران جزو 4 از ج 3 ص 323 ).بیشتر بخوانید ...