خواجه به پرونده اندرآمده ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.
آغاجی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
هر که رادستگاه خدمت تست بس عجب نیست گر بود معجب.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 15 ).
چو دل شکسته سواری همی گریخت سحرسپیده در دم او چون مبارزی معجب.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 10 ).
بر آسمان به زمینی زقدر وین عجب است عجب تر آنکه بدین قدر نیستی معجب.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 19 ).
نیست معجب به جود خویش وجهان می نماید به جود او اعجاب.
مسعودسعد.
در فضل بی نظیر و نه مغروردر اصل بی قرین و نه معجب.
مسعودسعد.
معجبی یا خود قضامان درپی است ورنه این دم لایق چون تو کی است.
مولوی.
این سلاح عجب من شد ای فتی عجب آرد معجبان را صد بلا.
مولوی.
نه گرفتار آمده ای به دست جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای. ( گلستان ). مشتی متکبر مغرور معجب نفور. ( گلستان ). || کسی که کسی را یا چیزی را پسندیده واز کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد. کسی که حالت اعجاب او را دست داده باشد از چیزی. کسی که اعجاب آورد. ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 69 ) : چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی خواهد کرد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 68 ). این وصف چهار تن را زیبا نماید، آن که جور و تهور را فضیلت شمرد و آن که به رای خویش معجب باشد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 385 ).نه عجب گر فلک و بحر و سحابی تو ولیک
این عجب تر که به خود هیچ نگردی معجب.
سنائی ( دیوان چ مصفا 227 ).
پشت دست آیینه روی کنداو بدان آیینه معجب چه خوش است.
خاقانی.
|| شگفت شده. || خرم و شاد گشته و شادان. ( ناظم الاطباء ).معجب. [ م ُ ع َج ْ ج َ ] ( ع ص ) شگفت انگیز و عجب و حیرت انگیز. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
معجب. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) جای شگفت و تعجب. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).بیشتر بخوانید ...