معتنی

لغت نامه دهخدا

معتنی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) تیماردارنده و اهتمام کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مشغول به سعی و کوشش و رنج. ( ناظم الاطباء ). اعتناکننده : و در استخلاص بواسطه ارباب قدرت و اهل اختصاص ، که به راستی همه مشفق و معتنی بودند، به هر طریق می کوشید. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 64 ).

فرهنگ فارسی

اعتناکننده، اهتمام کننده، کسی که به کاری توجه واهتمام کند
( اسم ) اعتنا کننده اعتمام کننده تیماردارنده:و در استخلاص بواسط. ارباب قدرت و اهل اختصاص که براستی همه مشفق و معتنی بودند بهر طریق می کوشید.

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) اعتناکننده ، اهتمام کننده .

فرهنگ عمید

کسی که به کاری توجه و اهتمام کند، اعتناکننده، اهتمام کننده.

پیشنهاد کاربران

اعتنا کننده
اهتمام کننده
مشغول به کاری بوده
سرگرم کاری بوده
اشتغال داشتن
هرچه تحصیلی کنی ای معتنی
می در آید دزد از آن سو کایمنی
✏ �مولانا�

بپرس