معتمر

لغت نامه دهخدا

معتمر. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص ) زیارت کننده چیزی و قاصد آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). زیارت کننده و اراده کننده چیزی. ( ناظم الاطباء ). زایر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || آن که حج عمره گزارد. عمره گزار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || عمامه بر سر بندنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اعتمار شود.

معتمر. [ م ُ ت َ م ِ ] ( اِخ ) ابن سلیمان التیمی مکنی به ابومحمد ( 106 - 187 هَ. ق. ) محدث بصره در عصر خویش و حافظ و ثقه بود. عده بسیاری از جمله احمدبن حنبل از وی روایت کرده اند. او راکتابی است در «مغازی ». ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1054 ).

فرهنگ فارسی

ابن سلیمان التیمی مکنی به ابو محمد محدث بصره در عصر خویش و حافظ و ثقه بود.

پیشنهاد کاربران

بپرس