- معترف آمدن ؛ اعتراف کردن. اقرار کردن. خستو شدن. اذعان کردن :
آخر به عجز خویش معترف آیند کای اله
دانسته شد که هیچ ندانسته ایم ما.
عطار.
حور فردا که چنین روی بهشتی بیندگرش انصاف بود معترف آید به قصور.
سعدی.
و رجوع به ترکیب بعد شود.- معترف شدن ؛ اقرار کردن. معترف آمدن : و معترف شدند که مثل آن جامه ها... ندیده بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 304 ). و رجوع به ترکیب قبل شود.