لغت نامه دهخدا
- جمله معترضه ؛ حشو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جمله ای است خارج از اصل موضوع که برای توضیح و تبیین یا دعا و نفرین و جز آن در میان جمله اصلی در آید. مانند:
دی بامداد عید - که بر صدر روزگار
هر روز عید باد به تأیید کردگار-
بر عادت از وثاق به صحرا برون شدیم
با یک دو آشنا هم از ابنای روزگار.
در مثال بالا عبارت «که بر صدر روزگار هر روز عید باد به تأیید کردگار» جمله معترضه و متضمن دعاست. و رجوع به حشو شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) مونث معترض . یاجمل. معترضه . جملهایست خارج از اصل موضوع که برای تبیین و توضیح دعا یا نفرین وغیره در و سط جمل. اصلی در آید مانند : دی بامداد عید - که بر صدر روزگار هر روز عید باد بتایید کردگار - برعادت از و ثاق بصحرا برون شدیم بایک دو آشناهم از ابنای روزگار . ( دستور قریب دور. ۳ )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
معترضه، بطور معترضه
پیشنهاد کاربران
برونگفت، برون گفت
برون گفتاری