معتدی

لغت نامه دهخدا

معتدی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) ستمگر. ( ناظم الاطباء ). ستمکار. ظالم. بیدادگر. متجاوز از حق. ج ، معتدین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ولاتعتدوا ان اﷲ لایحب المعتدین. ( قرآن 190/2 ). کذالک نطبع علی قلوب المعتدین. ( قرآن 74/10 ).

فرهنگ فارسی

ازحددرگذرنده، بیدادکننده
( اسم ) از حد در گذرندهبیداد کننده متعدی : من میدانم که گناهکارم و اگر چه مبتدی نبودهام معتدی هستم .

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) از حد درگذرنده ، بیداد کننده .

فرهنگ عمید

از حد درگذرنده، بیداد کننده.

پیشنهاد کاربران

زیاد
گزاف
بیش از حد
. . . که مبلغ معتدی بود با یک توپ قبا به جهت خلعت. . .
سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی_حیرت نامه

بپرس