معتب

لغت نامه دهخدا

معتب. [م َ ت َ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مَعتِبَة. مَعتَبَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) خشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

معتب. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) بازگشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معتب. [ م ُ ع َت ْ ت َ ] ( ع ص ) رجوع به تعتیب و ماده بعد شود.

معتب. [ م ُ ع َت ْ ت ِ ] ( اِخ ) ابن ابی لهب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف هاشمی پسر عم و از صحابه پیغمبر اکرم است. وی با برادر خود عتبه به هنگام فتح مکه اسلام آورد و در جنگ حنین شرکت داشت. ( از الاصابة ج 6 ص 122 ).

معتب. [ م ُ ع َت ْ ت ِ ] ( اِخ ) ابن عوف بن عامر خزاعی ( 21 قبل از هجرت - 57 هَ. ق. ) صحابی است. به حبشه و سپس به مدینه هجرت کرد و در همه جنگها همراه پیغمبر بود. او را ابن الحمراء نیز گویند. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 1054 ).

فرهنگ فارسی

ابن عوف ابن عامر خزاعی صحابی است به حبشه و سپس به مدینه هجرت کرد و در همه جنگها همراه پیغمبر بود .

پیشنهاد کاربران

بپرس