معاون

/mo~Aven/

مترادف معاون: پیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، هم دست، یار، یاور

برابر پارسی: دستیار، کاریار، همیار، یاور

معنی انگلیسی:
assistant, aid, assistant director or chief, under-secretary, deputy, adjutant, aide, lieutenant, second in command, surrogate, under, under-, vice-, assistant director (or chif), [ministry] under -secrotary

لغت نامه دهخدا

معاون. [ م ُ وِ ] ( ع ص ) یاری کننده. دستگیر و مددگار و معین و یاور. ( ناظم الاطباء ). یاری گر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معاون جرم ؛ آن که محرک عامل اصلی جرم ( مباشر فعل جرم ) است و یا با علم در تهیه مقدمات یا در لواحق جرم کمک و تسهیل در اجرای جرم کند و بطور کلی آن که کمک عالمانه به مباشر جرم کند بدون مباشرت. ( از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). و رجوع به ترکیب «معاونت در جرم » ذیل معاونت شود.
|| در اصطلاحات اداری ، عضو مقدم پس از رئیس اداره را گویند که او را یاری می دهد و عندالاقتضا نیابت او را دارد. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). کسی که در وزارتخانه یا اداره. مقام او پس از وزیر و یا رئیس قرار دارد و در اداره امور وزارتخانه یا اداره ، یاور و مددگار وزیر یا رئیس است.

معاون. [ ] ( ع اِ ) گویا جمع چیزی است مانند معونة یا غیرآن : کان ابی [ ای ابوالعتاهیه ] لایفارق الرشید فی سفر و لاحضر الا فی طریق الحج و کان یجری علیه فی کل سنه خمسین الف درهم سوی الجوائز و المعاون ( الاغانی 3:153، یادداشت های قزوینی ج 7 ص 108 ).
- دیوان معاون ؛ یکی از ادارات حکومتی بنی عباس بوده است ولی مقصود از آن را تاکنون درست نفهمیده ام و در تجارب الامم مکرر این اصطلاح را دارد. ( یادداشت های قزوینی ج 7 ص 109 ) : کان الی والدی الحسن بن عبیداﷲ دیوان الرسائل و دیوان المعاون و جملةالدواوین التی کانت الیه فی ایام وزارة ابیه للمعتضد فامر عبیداﷲ ابنه ان یستخلف اباالحسین بن ثوابة علی دیوان الرسائل و دیوان المعاون. ( معجم الادباءچ مرجلیوت ج 2 ص 417 و 418 ).
|| منصبی و وظیفه ای بوده است که ندانستم چیست : والیه معاون بغداد و سائره... ( حمزه اصفهانی ص 231، یادداشت های قزوینی ج 7ص 109 ).

فرهنگ فارسی

کمک کننده، یاری کننده، دستیار
( اسم ) ۱ - یاری کننده کمک کننده ۲ ٠- کسی که مقامش در و زارت خانه یا اداره بالافاصله پس از و زیر یا رئیس است و جانشین و زیر یا رئیس محسوب میگردد جمع : معاونین . یا معاون . جرم . کسی که در اعمال مقدماتی و منضمات حرم به مجرم یاری کند .

فرهنگ معین

(مُ وِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - یاری کننده . ۲ - کسی که مقامش در وزارتخانه یا اداره پس از وزیر یا رییس است .

فرهنگ عمید

۱. دستیار.
۲. (صفت ) کمک کننده، یاری کننده.

جدول کلمات

دستیار

مترادف ها

associate (اسم)
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار

helper (اسم)
هم دست، کمک، یار، یاور، معین، معاون

assistant (اسم)
کمک، دستیار، یاور، معین، بر دست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار

vicar (اسم)
خلیفه، معاون، قائم مقام، جانشین، کشیش بخش، نایب مناب

assistant director (اسم)
معاون

coadjutor (اسم)
معاون، هم کار، همیاور

associate principal (اسم)
معاون

coadjutant (اسم)
معاون

vice-chancellor (اسم)
معاون، قائم مقام، نائب رییس، معاون رئیس دانشگاه

فارسی به عربی

کاهن , مساعد , ملحق

پیشنهاد کاربران

معاون ؛ توضیح مبسوط این کلیدواژه مرتبط با متن تحلیل شده زیر؛
عنان ؛ مهار کردن و کنترل کردن چشم و نگاه و دید.
مصدر و بن واژه ی کلمه ی عنان ، عین می باشد
کلیدواژه ی ( عین ) مصدر و بن واژه ی بسیاری از کلمات هم خانواده خودش در جایگاه های کاربردی مختلف می باشد
...
[مشاهده متن کامل]

( عنان عنوان عین عُوْن عینک عیان آینه آن این معنی معنا مُعَیَّن تعیین تعاون معاون تأنی )
البته این نکته در اینجا لازم به ذکر است که مفهوم کلمه ی مُعَیَّن و مُعین نباید با هم اشتباه گرفته شوند.
چون کلمه ی مُعین به معنی آبدار و دارای آب از ماء منشعب شده است.
حروف اصلی در تمام کلمات ذکر شده با مصدر و بن واژه ی ( عین ) دو حرف ( ع ن ) می باشد.
و حرف اصلی تر کلمه ی عین حرف ( ع ) می باشد.
حرف ( ع آ ) با توجه به محل مشترک صدور آوای آنها از ابزارهای کلامی واقع در دهان در قوانین ایجاد کلمات و قوانین نگارشی آنها قابل تبدیل به یکدیگر می باشند.
حقیقت و ذات آوایی حرف ( آ ع ) منطبق با عالم واقع یک جریان رو به ازدیاد و تعالی و قابل رویت را در کلمات ایجاد می کند.
به گونه ای که وقتی صدای این حرف را با کمک ابزارهای ایجاد کلام مثل لب و دندان و حلق و زبان به آواز در می آوریم دهان به مانند شیپوری که بخواهد صدا را از یک نقطه ی تنگی به یک نقطه ی حجیم تری برساند این مفهوم تعالی را می توانیم درک کنیم.
یکی از ابعاد ذات آوایی حرف ( آ ع ) این است که در هر کلمه ای نقش آفرینی کند بُعد تألیف شدن و تعالی یافتن و به چشم آمدن و دیده شدن در آن مستتر می باشد.
حرف ( آ ) چه با ریخت بی کلاه ( ا ) چه با ترکیب مُصَوِّت ها چه با ریخت عین ( ع ) نماد تألیف شدن و تعالی یافتن و به چشم آمدن در مفهوم کلمات را ایجاد می کند.
به گونه ای که دو کلمه ی عِین و عینک در زبان عربی و کلمه ی آینه در زبان فارسی و خود کلمه ی تألیف و تعالی و علف به خوبی این تعریف را تأیید می کند.
عنوان ؛ سرفصل قرار دادن برای دیدن عمق مطلب
عین ؛ چشم
عُوْن ؛ چشمها
عیان ؛ آشکار و قابل رویت
معنی ؛ مفهوم جهت دیدن و درک مسایل
معین ؛ مشخص
تعیین ؛ مشخص کردن از جهت به دید آمدن
تعاون ؛ همفکری از جهت بهتر دیدن مسایل
معاون ؛ جانشین از جهت عدم حضور رییس برای دیدن
تأنی ؛ حوصله به خرج دادن جهت دیدن مسایل
حتی کلمه ی انتظار که از نظر کردن و نظارت منشعب شده است با ریخت عینتظر به مفهوم نظاره کردن با چشم احتمالا با کلمه ی عین مرتبط می باشد.
همچنین کلمه ی عنصر به معنی مواد قابل رویت
و کلمه ی انسان با ریخت عینسان به معنی موجود بینا
و کلمه ی اُنس به معنی به چشم همدیگر آمدن و همدیگر را دیدن
همچنین کلمات اشاره ای مثل این آن اینها آنها همه مرتبط با کلمه ی عین و دیدن می باشد.

زیر دست و یاریگر
یاوری
اسیستان
Deputy director
مع یعنی با و همراه ، آون یعنی آسیاب و آسیابان است پس معاون در اصل کمک آسیابان بوده و برای دیگر مشاغل استفاده میشود
ادیار Adyar ( پهلوى: دوست ، کمک ، معاون )
به باور من، جز آمیخته واژه ی �دستیار�، دیگر برابرهای پارسی از آن میان، �همیار� و �یاور� که در بالا از آن ها یاد شده به آرش باریک واژه ی از ریشه عربی �معاون� نیستند و نمی توانند جایگزین آن شوند.
واژه ی �دستیار�، باریک ترین آرش �معاون� است.
...
[مشاهده متن کامل]

افزوده:
�هم دست� که در بالا از آن یاد شده را باید سر هم: �همدست� نوشت؛ جدانویسی اینگونه آمیخته واژه ها آرش و مانش برخی جمله ها را دگر یا پوچ می کنند.

تشریک مساعی کننده

بپرس