معالیق
لغت نامه دهخدا
- معالیق کبد ؛ آنچه که کبد از وی آویخته باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده می شود و درد آن به حجاب باز میدهد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( یادداشت ایضاً ).
|| ج ِ معلاق. دوالهای فتراک. دوالهای رکاب. بندهای رکیب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصگی بودند با جامه های سقلاطون و بغدادی و سپاهانی و کلاههای دو شاخ و کمرهای زر و معالیق و عمودها از زر به دست. ( تاریخ بیهقی چ فیاض 540 ). و رجوع به معلاق شود. || نوعی از خرمابن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید