معاله

لغت نامه دهخدا

( معالة ) معالة. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) بدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).بدی و گویند هو صاحب معالة؛ او صاحب شر و بدی است. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || معالة البرذون ؛ علف ستور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معالة. [ م ُ عال ْ ل َ ] ( ع مص ) در میانه روز دوشیده شدن شتر ماده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

در میانه روز دوشیده شدن شتر ماده

پیشنهاد کاربران

بپرس