معالجت
لغت نامه دهخدا
- معالجت شدن ؛ علاج یافتن. درمان یافتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). معالجه شدن.
- معالجت کردن ؛ درمان کردن. علاج کردن. مداوا کردن. معالجه کردن : و از هر سه عالم داروها برگزید و خود را بدان معالجت کرد. ( چهارمقاله ). اگر طبیبی بخواهیم تا معالجت کند. ( گلستان ).
معالجة. [ م ُ ل َ ج َ ] ( ع مص ) مروسیدن به بیمار و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مداوا کردن. ( از اقرب الموارد ). درمان کردن. مداوا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به معالجت و معالجه شود. || مزاولت چیزی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). مزاولت. وررفتن به چیزی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || زدن کسی را به شمشیر. || نبرد کردن به علاج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
چاره کردن چاره انریشی
چاره کردن چاره اندیشی
فورتنایت پلیر
معالجت یعنی درمان یا چاره کردن🤗
درمان کردن چاره کردن 😇
درمان کردن. چاره کردن. معاجله کردن. درسته ❤️ 👉🏻
درمان کردن. چاره کردن
درمان کردن معاجله کردن
درمان کردن یک انسان یا موجود زنده که در حال نفس کشیدن است
معنی معالجت: درمان _ چاره _
درمان کردن
درمان شده
چاره
درمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)