کرده ام نظم را معالج جان
زآنکه از درد دل چو نادانی است.
مسعودسعد.
آن برادر که طبیب و معالج بود دختر را تعهد کرد. ( سندبادنامه ص 320 ). || آن که چاره می کند. || آنکه طبخ می کند و می پزد. ( ناظم الاطباء ).معالج. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) علاج کرده شده. ( آنندراج ). || چاره شده و تیمارشده. || آماده گشته. || طبخ شده. ( ناظم الاطباء ).