معاقبت
لغت نامه دهخدا
معاقبة. [ م ُ ق َ ب َ ] ( ع مص ) عقاب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). عقوبت کردن. ( ترجمان القرآن ). شکنجه کردن کسی رابه سبب گناهی که کرده است. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). شکنجه کردن. ( آنندراج ). || از پی کسی درآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). از پس کسی آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || همدیگر به نوبت سوار شدن بر راحله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به نوبت سوار شدن بر اسب. ( از اقرب الموارد ): عاقب زید عمرواً؛ زید و عمرو به نوبت سوار شدند. و گویند مطلق در نوبت استعمال شود و اختصاص به سوار شدن ندارد.( از ناظم الاطباء ). || در پی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )؛ عاقب بین شیئین ؛ یکی از آن دو چیزرا پس دیگر آورد. ( ناظم الاطباء ). || غنیمت یافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). وقوله تعالی : فعاقبتم ؛ ای فغنمتم . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( در اصطلاح عروض ) نوعی از تصرفات عروض را گویند و آن معاقبت است بین یاء و نون از مفاعیلن یعنی وقتی یکی از آن دو ساقط شود دیگری بماند و ساقط شدن آن دو با هم جایز نیست. ( از منتهی الارب ). نوعی از تصرفات عروض است. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به معاقبت شود.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. پس از دیگری آمدن.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید