لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
پیوستن، امیزش کردن، مربوط ساختن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن
همراهی کردن، معاشرت کردن
امیزش کردن، معاشرت کردن، مبادله کردن، مرتبط بودن با، مراوده داخلی داشتن
گفتگو کردن، معاشرت کردن، ارتباط برقرار کردن، مکاتبه کردن، کاغذ نویسی کردن، مراوده کردن، فرا فرستادن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
اختلاط کردن
نشست وخاست افتادن ؛ هم صحبت شدن. ملاقات کردن : بوصادق را نشست و خاست افتاد با قاضی بلخ ابوالعباس. ( تاریخ بیهقی ) .
نشست وبرخاست