بگذار معاش پادشاهی
کآوارگی آورد سپاهی.
نظامی.
چون اتابک را دید که... تمشیت امور معاش نه بر وجه صواب می فرمود اتابک را ارشاد می کرد. ( تاریخ سلاجقه کرمان ).عسر بالیسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندرمعاش.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 284 ).
و اسباب معاش یاران را فرمود تا برقرار ماضی مهیا دارند. ( گلستان ).- امرار معاش . رجوع به همین ترکیب ذیل امرار شود.
- عقل معاش داشتن ؛ به حسن تدبیر امور زندگانی را اداره کردن.
|| آنچه بدان زندگانی کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از تازی ، آنچه بدان زندگانی کنند. و اسباب زندگانی و گذران و روزی. ( ناظم الاطباء ). مایه زندگانی. روزی. مایه زندگی از لباس و غذا و جز آن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خدایگانا در باب آن معاش که گفتی
صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 653 ).
همواره ملازم رکاب او پنجاه هزار مرد دلاور بودند، اقطاعات و معاش ایشان در بلاد ممالک پراکنده بودی. ( سلجوقنامه ص 32 ).- بدمعاش ؛ بد گذران. ( ناظم الاطباء ).
- خوش معاش ؛ خوش گذران.( ناظم الاطباء ).
- بی معاش ؛ بی وسیله زندگی. بدون روزی : اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. ( مجالس سعدی ).
- کفاف معاش ؛ مأکولات و جیره و مواجب و مداخل که برای گذران کافی باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| جای زندگانی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). جای زندگانی. ( ناظم الاطباء ). || دنیا را گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصری
جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش.
ناصرخسرو.
و به دقایق حیله گرد آن می گشتندکه مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاد و معاش. ( کلیله و دمنه ). و آنگاه بنای کارهای خویش بر تدبیر معاش و معاد بر قضیت آن نهد. ( کلیله و دمنه ). اگر حجابی در راه افتد مصالح معاش و معاد خلل پذیرد. ( کلیله و دمنه ). و مصالح معاش و معاد بدو باز بسته است. ( کلیله ). و از برای... مناظم معاش... انبیا را بعث کرد. ( سندبادنامه ص 3 ).بیشتر بخوانید ...