سرش رسیده به ماه بر، به بلندی
و آن معادی به زیر ماهی پنهان.
رودکی.
مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
به هر جنگ اندرنخستین تو کردی زمین را ز خون معادی معصفر.
فرخی.
نزول مرگ باشدبر معادی سر شمشیر او روز نزالا.
عنصری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
چون روز ببینند این معادی راهر کس که بر او خردش بگمارد.
ناصرخسرو.
چو چرخ گردان بر تارک معادی گردچو مهر تابان بر طلعت موالی تاب.
مسعودسعد.
گاه از برای قهر معادی به چنگ توآن آبدار پرگهر تابدار باد.
مسعودسعد.
بکش به گرد معادی دین سکندر واربزرگ حصنی سخت استوار از آتش و آب.
مسعودسعد.
برق مانند بر معادی زن ابر کردار بر موالی بار.
مسعودسعد.
عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی کار تو نکو وز تو نکوکار موالی.
سوزنی.
شکر و حنظل ز کین و مهر تو پیدا شدندبر موالی شکری و بر معادی حنظلی.
سوزنی.
چو خورشید زر افشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی را همه نارم.
سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ، ص 69 ).
معادی مبادت و گر چاره نبودمبادی تو هرگز به کام معادی.
انوری ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
جز بخیلان را مروب و جز لئیمان را مبندجز معادی را مکوب و جز موالی را مپای.
خاقانی.
خواجه امام اجل همام... در مسند فضایل مستند افاضل باد، موالی او کالسراج المنیر در صدر بساط کرامت و معادی او کالفراش المبثوث در صف نعال آفت. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 116 ). فرزند مرا از قصد دشمن حمایت کرد و از مکر معادی رعایت نمود. ( سندبادنامه ص 153 ).و رجوع به معادات و معاداة شود.