معاتب

لغت نامه دهخدا

معاتب. [ م ُ ت ِ ] ( ع ص ) ملامت کننده و سرزنش کننده. ( ناظم الاطباء ). عتاب کننده. ( غیاث ) :
با روح دو بسدش معاشر
با عقل دو نرگسش معاتب.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 34 ).
و رجوع به معاتبة و معاتبت شود.

معاتب. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) ملامت کرده شده و سرزنش شده. ( ناظم الاطباء ). عتاب کرده شده. ( غیاث ) :
بزرگوارا من خود معاتبم ز خرد
چه باشد ارتو نباشی بر این خطا عاتب.
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 31 ).
و ما را به کرد خویش مأخوذ و متهم و معاتب و معاقب گرداند. ( سندبادنامه ص 79 ). و رجوع به معاتبة و معاتبت شود.

فرهنگ فارسی

عتاب کرده شده، سرزنش شده
( اسم ) ملامت کننده سرزنش کننده : با روح دو بسدش معاشر با عقل دو نرگسش معاتب . ( انوری )
ملامت کننده و سرزنش کننده

فرهنگ معین

(مُ تِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سرزنش کننده ، ملامت کننده .

فرهنگ عمید

عتاب کننده، سرزنش کننده.
مورد عتاب قرارگرفته، سرزنش شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس