محسوس نیستند و نگنجند در حواس
نایند در نظر که نه مظلم نه انورند.
ناصرخسرو.
هوای تو به من بر کرد خواهدزمانه مظلم و آفاق مغبر.
مسعودسعد ( دیوان چ یاسمی ص 196 ).
دل من تنگ کرد و مظلم کردوحشت آز و ظلمت افلاس.
مسعودسعد.
به پیش نور ضمیر تو ملک را مظلم به نزد حل بیان تو چرخ را مبهم.
مسعودسعد.
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان اینچنین گفتند جمله عالمان.
مولوی.
|| امر مظلم ؛ کار مشتبه که راه درآمد در آن معلوم نشود. || شعر مظلم ؛ موی سخت سیاه. || نبت مظلم ؛ گیاه تازه و سبز که به سیاهی زند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || آن که در تاریکی داخل میشود و در تاریکی میرود. ج ، مظلمون. || بسیار ستم و بدبخت. ( ناظم الاطباء ).مظلم. [ م ُ ظَ ل َ ] ( ع اِ ) کرکس. || زاغ. || گیاه در زمینی روئیده که پیش از این باران نرسیده آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). گیاه در زمین بی باران. ( ناظم الاطباء ).