ای بر سمن از مشک بعمدا زده خالی
مشکین دل من گشته ز حال تو به حالی
قد و دهن و زلف تو و جعد تو دیدم
هر یک ز یکی حرف پذیرفته مثالی
از سیم الفی دیدم و از بسد میمی
از مشک سیه جیمی و از غالیه دالی
گفتم که توخورشیدی و این بود حقیقت
گفتی که تو چون ماهی و این بود محالی
مه بدر نماید چو ز خورشید شود دور
من کز تو شوم دور نمایم چو هلالی
ای از بر من دور همانا خبری نیست
کز مویه چو مویی شدم از ناله چو نالی
یکروز به سالی نکنی یاد کسی را
کاندر غم هجران تو روزیش به سالی
روزی بود آخر که دل و جان بفروزم
ز انروی که شهری بفروزد به جمالی
از غصه هجر تو شود رسته دل من
وز روضه وصل تو شود رسته نهالی.
( از مجمعالفصحاء ج 2 ص 35 ).
و رجوع به تعلیقات چهارمقاله دکتر معین ص 204 شود.