- ابر مطیر ؛ ابر بارانی. ابر بارنده :
نیارد کنون تازگی بار تو
نه خورشید رخشان نه ابر مطیر.
ناصرخسرو.
بیقرار است همچو آب سراب دود تیره ست همچو ابر مطیر.
ناصرخسرو.
قدر او چرخ بلند و رأی او شمس مضی قدر او بحر محیط وجود او ابر مطیر.
سنایی.
زمین ز حلم تو مایل شود به صبر صبورهوا ز طبع تو حامل شود به ابر مطیر.
ابوالفرج رونی.
یاد دستت میکند باد بهاری بیش از این لاجرم وامیشود هر دم دل ابر مطیر.
سلمان ساوجی.
ز بسکه کوه کشیده ست نم ز ابر مطیرتوان کشید رگ از سنگ همچو مو ز خمیر.
( یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بدون ذکر نام شاعر ).
- عارض مطیر ؛ ابر مطیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از خرمی چو عرصه جنت کند زمین
چون بگذراند از بر او عارض مطیر.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ).
|| خجلت زده. ( غیاث ) ( آنندراج ).مطیر. [ م ُ طَی ْ ی َ ] ( ع ص ) چوب یا چوب تر و تازه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چوب و چوب تر و تازه. ( ناظم الاطباء ). چوب و گویند مطری [ م ُ طَرْ را ] که مقلوب این کلمه است. ( از اقرب الموارد ). || شکافته و شکسته و مقلوب مطری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شکافته و شکسته. ( از اقرب الموارد ). || نوعی از چادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نوعی از بُرد. ( از اقرب الموارد ). || جامه به مرغان کرده. ( مهذب الاسماء ). نوعی از چادر که در آن نقش مرغان کنند. ( ناظم الاطباء ). مصور به تصاویر طیور. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
کشد دشت را گه بساطمدثّر
دهد باغ را گاه حلّه ی ْ مطیَّر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ، ص 150 ).
با صورت نیکو که بیامیزد با اوبا جبه سقلاطون با شعر مطیر.
ناصرخسرو.
آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون و آن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر.
خاقانی.
مطیر. [ م َطْ ی َ ] ( ع اِ ) گریز و فرار. || کل مطیر؛ هر طرف. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...