آزاد شد از گناه گردنت
هر گه که شدی به حق مطوق.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 236 ).
|| طوق دار و آراسته شده با گردن بند. ( ناظم الاطباء ). || در شواهد زیر معنی کنایی دارد که ظاهراً دشنام گونه ای است : این مدبر مطوق اباحتی چون صاحب حالتی نباشد و علم نیز حاصل نکرده باشد وی را این گفتن کی رواباشد. ( کیمیای سعادت ). و به سبب این مطوقان روزگار اعتقاد در ایشان تباه نکنی. ( کیمیای سعادت ). اما این اباحتیان ومطوقان که در این روزگار پدید آمده اند. ( کیمیای سعادت ).قومی مطوقند به معنی چو حرف قوم
مولع بنقش سیم و مزور چو قلب کان.
خاقانی.
|| مدور. گرد. و در بیت زیر، خالی و بی ارزش و هیچ مقصود است : هست مطوق چو صفر خصم تو بر تخت خاک
در برش آحاد و صفر یعنی آه از ندم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 262 ).
- میم مطوق ؛ کنایه از آلت تناسل. ( آنندراج ). ذکر. ( ناظم الاطباء ).مطوق. [ م ُ طَوْ وِ ] ( ع ص ) شائق. خواهان :
گردن من به طوق منت او
هست هردم زدن مطوق تر.
سوزنی.
گه ز شادی خواست هم فانی شدن پس مطوق آمد اینجان با بدن.
( مثنوی ).