مطموع

لغت نامه دهخدا

مطموع. [ م َ ] ( ع ص ) طمع کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). با آز و با رشک و حریص و آزمند. ( ناظم الاطباء ) : و در دکان فلان طباخ خاتم خود را رهن مقداری طعام کردیم ، مطموع آنکه به ارسال آن حکم فرمایند. ( از نامه ملک ظاهر بندقدار به ابقاخان از حبیب السیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) طمع شده مورد طمع و آرزو : مامول و مطموع از اهل افاده و استفاده آنکه ....

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) طمع شده ، مورد طمع و آرزو.

فرهنگ عمید

۱. طمع شده، مورد آز و طمع.
۲. آزمند.

پیشنهاد کاربران

بپرس