مطعون

لغت نامه دهخدا

مطعون. [ م َ ] ( ع ص ) درخسته به نیزه و مجروح به نیزه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). سنان و نیزه زده شده. ( آنندراج ). جراحت نیزه یافته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || عیب و خواری یا دهانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). مردود و مطرود و نامطبوع و فاسد و بیهوده و عیب دار و مورد سرزنش قرار گرفته : خردمند... چون بکوشد... باری حمیت... او مطعون نگردد. ( کلیله و دمنه ).
تیز تا با حیض بینی گیس بانو را سزاست
کز همه بابی بد است این بانوی مطعون کور.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 638 ).
بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 398 ).
- مطعون در مذهب یا حسب یا دین ؛ که بروی طعن کنند به بدمذهبی یا بدگهری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

بانیزه زده شده، طعنه زده شده، طعن کرده شده، سرزنش شده ، طاعون زده
( اسم ) ۱ - نیزه زده شده . ۲ - سرزنش شده .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) با نیزه زده شده ، زخمی شده .

فرهنگ عمید

۱. کسی که با نیزه مضروب شده.
۲. طعنه زده شده، مورد طعن و سرزنش قرارگرفته، سرزنش شده.
۳. طاعون زده.

پیشنهاد کاربران

مورد طعن قرار گرفته شده . ملامت شده
سرزنش شده
مورد طعنه قرار گرفته
زخم زبان
. . . حمیت و مردانگی و شهامت او مطعون نگردد. . .
کلیله و دمنه

بپرس