طبیعت گر درختان را مطرا میکند شاید
که چون گردد مطرا عود قیمت بیشتر گردد.
سید حسن غزنوی.
دبیرستان کنم در هیکل روم کنم آئین مطران را مطرا.
خاقانی.
شکر کز بانو و فرزند اخستان چهره ملکت مطرا دیده ام.
خاقانی.
مستان صبح چهره مطرابه می کنندکاین پیر طیلسان مطرا برافکند.
خاقانی.
چون طیلسان چرخ مطرا شود به صبح من رخ به آب دیده مطرا برآورم.
خاقانی.
باغ را باغبان مطرا کردشاهی آمد در او تماشا کرد.
نظامی.
چون پرده کشید گل به صحراشد خاک به روی گل مطرا.
نظامی.
به منسوج خوارزم و دیبای روم مطرا کنند آنهمه مرز و بوم.
نظامی.
به شرف نام بزرگ اولاد مرتضوی و اکباد مصطفوی معلم و مطراست. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 119 ).- عود مطرا؛ چوب پرورده در بوی خوش که بدان بخور کنند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) :
کزگند فتاده ست به چاه اندرسرگین
وز بوی چنان سوخته شد عود مطرا.
ناصرخسرو.
و آن باد چون در فش دی و بهمن خوش چون بخار عود مطرا شد.
ناصرخسرو.
عود مطرا که به مشک و عنبر مطرا کرده باشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).برخاسته هنگام سپیده نفس گل
چونانکه به مجمر نفس عود مطرا.
مسعودسعد.
- مطرا گشتن ؛ تر و تازه گشتن. صفا یافتن : چو از برج حمل خورشید اشارت کرد زی صحرا
به فرمانش به صحرا بر مطرا گشت خلقانها.
ناصرخسرو.