مطبخ

/matbax/

مترادف مطبخ: آشپزخانه، تنورخانه

برابر پارسی: آشپزخانه

معنی انگلیسی:
kitchen

لغت نامه دهخدا

مطبخ. [ م َ ب َ ] ( ع اِ ) جای پختن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). جائی که در آن طبخ کنند. ج ، مَطابِخ. ( از اقرب الموارد ). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. ( ناظم الاطباء ). جای دیگ پختن. ( مهذب الاسماء ) ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( السامی فی الاسامی ) ( یادداشت ایضاً ). آشپزخانه. باورچی خانه. دیگ پزخانه. خورشخانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از جد و جده ٔمن... چیزها خواستی پنهان چنانکه در مطبخ کس خبر نداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107 ). از مطبخ خاصه خوردنی آوردند و پیغام در پیغام بود و نواخت و دلگرمی و اندک مایه چیزی بخورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234 ).
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ.
سوزنی.
سرسام جهل دارند این خر جبلتان
وز مطبخ مسیح نیاید جوآبشان.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 329 ).
جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی.
خاقانی ( ایضاً ص 371 ).
آفاق را از جرم خور هم قرص و هم آتش نگر
هم مطبخ و هم خوان زر هم میده سالار آمده.
خاقانی.
آتش صبحی که در این مطبخ است
نیم شراری ز تف دوزخ است.
نظامی.
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق ودود.
مولوی.
- ابیض المطبخ ؛ بخیل. ( از اقرب الموارد ).
- مطبخ سفید داشتن ؛ از طعام خالی داشتن مطبخ. ( آنندراج ). کنایه از بخیل بودن :
زو چه توان خورد که گاهی ندید
کاسه سیه دارد و مطبخ سفید.
میرخسرو ( از آنندراج ).

مطبخ. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) آلت پختن یا دیگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آلت پختن مانند دیگ و کماجدان و جز آن. ( ناظم الاطباء ). ج ، مَطابِخ. ( اقرب الموارد ).

مطبخ. [ م ُب ِ ] ( ع ص ) پخت کننده طعام و آن را در محاوره باورچی گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به باورچی شود.

مطبخ. [ م ُ طَب ْ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) اول بچه سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بچه سوسمار بعد از حسل. ( از اقرب الموارد ). || جوان فربه آکنده گوشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). || جوان. || بچه و کودک. || بچه جنبان. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جای خوراک پختن، آشپزخانه، مطابخ جمع
( اسم ) جایی که در آن خوراک پزند آشپزخانه : راتبه و و ظیف. مطبخ خاص هر سال سی هزار گوسفند برسانم . جمع : مطابق
جای پختن و بریان ساختن مکان طبخ .

فرهنگ معین

(مَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) آشپزخانه . ج . مطابخ .

فرهنگ عمید

جای خوراک پختن، آشپزخانه.

جدول کلمات

اشپزخانه

پیشنهاد کاربران

خورشخانه. [ خوَ / خ ُ رِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) انبار غذا. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . مطبخ. آشپزخانه :
ز گنجور و دستور بستد کلید
خورشخانه و خمره های نبید.
فردوسی.
کلید خورشخانه ٔپادشا
...
[مشاهده متن کامل]

بدو داد دستور فرمانروا.
فردوسی.
خورشخانه پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرم نهان.
فردوسی.
خورشخانه در خان او داشتی
تن خویش مهمان او داشتی.
فردوسی.

آشپز خانه. . . . . . . . . .
در گویش قدیم کردی ایلام به مطبخ کارخانه می گفتند، اما با ورود آشپزخانه به داخل خانه ها کم کم این واژه و مکان که قبلا در گوشه حیاط ساخته می شد، کم رنگ تر شد.
مُطبَخ در گویش یزدی همان مَطبَخ هست فقط به جای فتحه روی حرف میم ضمه قرار میگیرد . - آشپزخانه
آشپز خانه

بپرس