- مطاوعت کردن ؛ پذیرفتن و قبول کردن و فرمانبرداری نمودن و متابعت کردن. ( ناظم الاطباء ) :
چه دشمنی تو که از دست عشق و شمشیرت
مطاوعت به گریزم نمیکند اقدام.
سعدی.
زمام از کفش درگسلاند و بیش مطاوعت نکند. ( گلستان ).- مطاوعت نمودن ؛ مطاوعت کردن : تا او [ منوچهربن قابوس ] مطاوعت نماید و بر این جمله باشدو شرایط عهدی را که بست نگاه دارد من با وی بر این جمله باشم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133 ). و رجوع به ترکیب قبل شود.
مطاوعة. [ م ُ وَ ع َ ] ( ع مص ) فرمانبرداری کردن و سازواری نمودن با دیگری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کسی را فرمان بردن. ( تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به مطاوعت شود. || نزد نحاة، آمدن فعلی پس فعلی جهت دلالت بر پذیرفتن مفعول که فاعل فعل ثانی است اثر فاعل فعل اول را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).