مطارده

لغت نامه دهخدا

مطارده. [ م ُ رَ دَ ] ( ع مص ) مطاردة. مطاردت. بر یکدیگر حمله آوردن : و لشکر بر دو جانب آب سغد نزول کردند و جوانان لشکر بر سبیل مطارده کرّ و فرّی می نمودند. ( جهانگشای جوینی ) جوانان جنگجو از هر جانب یک یک در میدان آیند و بر سبیل مجادله و مطارده دستی بر هم اندازند. ( جهانگشای جوینی ). با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود. برنشست و مطارده و مجادله بسیار نمود. ( جهانگشای جوینی ).
- مطارده کردن ؛ بر یکدیگرحمله کردن : قومی آنجا بگذاشته بود تا اگربر عقب لشکری برسد ساعتی مطارده کنند چندانکه میان او و خصم مابینی حاصل آید. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به مطاردت و مطاردة شود.

فرهنگ عمید

حمله کردن به یکدیگر.

پیشنهاد کاربران

بپرس