- مطابق شدن ؛ موافق و هم فکر و هم رأی شدن. متفق و هماهنگ شدن. موافق شدن : وجمله برقمع و استیصال لشکر غور مطابق شدند. ( جهانگشای جوینی ). اکثر بر تفویض مفاتیح خانیت بر پسر او منکوقاآن متفق شدند و بر آن مطابق. ( جهانگشای جوینی ).
|| در نزد صرفیون بر فعلی رباعی که مضاعف باشد اطلاق می گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 919 ). || هر یک از دو کلمه متقابل که در مصراع یا بیتی آورده شود. رجوع به تضاد و مطابقه شود. || تطابق دو کلمه مشابه یا مترادف در چهارمقاله آمده : «رودکی گوید:
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندرزیان آید همی.
و اندراین بیت از محاسن هفت صنعت است : اول مطابق ، دوم متضاد...». مرحوم قزوینی بر مؤلف چهارمقاله اعتراض کرده گوید: «مطابقه و تضاد را دو صفت علی حده شمردن بعید از صواب است زیرا که جمع بین ضدین یا اضداد را که یکی از صنایع معنوی است ، هم مطابقه نامند و هم تضاد و هم طباق و هم تکافؤ و اینها الفاظ مترادفه است. برای یک معنی در اصطلاح بدیع». ولی باید دانست که مراد نظامی عروضی از مطابق ، مطابقه «آفرین » و «مدح » است در بیت مذکور و در ذکر تضاد نظر به دو کلمه «سود» و «زیان » داشته... در قرنهای 5 و 6 هجری این کلمه بدین معنی مستعمل بوده. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
همه باغ پرسندس و پر صناعت
چو لفظ مطابق چو شعر مکرر.
فرخی.
و رجوع به تعلیقات چهارمقاله نظامی عروضی چ معین ص 173 شود. || آن اسب که پای همانجا نهد که دست نهاده. ( مهذب الاسماء ).مطابق. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) برابر و موافق در چیزی :
یکچند به زرق شعر گفتی
بر شعر سیاه و چشم ازرق
باجد کنون متابعت کن
ای باطل و هزل را مطابق.
ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 236 ).
و رجوع به مُطابِق شود.