مط

لغت نامه دهخدا

مط. [ م َطط ] ( ع مص ) کشیدن و دراز کردن.( آنندراج ). کشیدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). مطه مطاً؛ کشید آن را و دراز کرد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مط الشی مطا؛ کشید آن چیز را و دراز کرد. ( ناظم الاطباء ). || منبسط کردن. ( از دزی ج 2 ص 599 ). || منبسط شدن. ( دزی ایضاً ). || کشیدن دلو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مَطَّ الدلو؛ کشید دول را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || برچیدن ابرو و رخسار از تکبر و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مط الحاجبین و الخد؛ برچید ابرو و رخسار را از تکبر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دراز کردن انگشتان و خطاب کردن به آنها. مطالاصابع؛ دراز کرد انگشتان را و خطاب کرد به آنها. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مط. [ م َ ] ( ع اِ ) بجای «مطلوب » نویسند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). رمز است از مطلوب ؛ و هو المط؛ یعنی «و هوالمطلوب ». ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

نشان. اختصاری مطلقا
بجای [ مطلوب ] نویسند رمز است از مطلوب .

پیشنهاد کاربران

بپرس