مضموم

/mazmum/

مترادف مضموم: ضمه دار

معنی انگلیسی:
marked with the vowel point

لغت نامه دهخدا

مضموم. [ م َ ] ( ع ص ) ضمیمه شده و افزوده شده. پیوسته شده و بهم جمع شده. ( ناظم الاطباء ) : و امروز که این تصنیف میکنم با این شغل است وبریدی بر این مضموم و از دوستان قدیم من است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275 ). و دیگر کتاب هندوان بدان مضموم گردد. ( کلیله و دمنه ). || اسمی که دارای ضمه باشد. ( ناظم الاطباء ). || حرفی با پیش. حرفی با حرکت ضمه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

جمع شده، گرد آورده شده، کلمهای که حرکت ضمه داشته باشد، ضمه دار
( اسم ) ۱ - جمع کرده شده گرد آورده ۲ - حرفی که حرکت ضمه ( پیش ) دارد . ۳ - کلمه ای که حرف آخر آن ضمه ( پیش ) دارد .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - ملحق شده ، ضمیمه شده . ۲ - واژه ای که دارای ضمه باشد.

فرهنگ عمید

۱. جمع شده، گرد آورده شده.
۲. [نحو] کلمه ای که حرکت ضمه داشته باشد، ضمه دار.

پیشنهاد کاربران

در زبان عربی به "حرفی"که ضمه دارد . مضموم می گویند :
در کلمه ی "مخا طبه " حرف م👉 مضموم هست . چون ضمه دارد .

بپرس