مضمحل شدن


مترادف مضمحل شدن: نابود گشتن، نیست شدن، ازمیان رفتن، تباه شدن، متلاشی شدن، منقرض شدن، سرکوب شدن، منکوب گشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نیست شدن نابود گردیدن : و از گرستن رطوبات ز جاجی وملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد دماغ صافی و چشم روشن گشت .

واژه نامه بختیاریکا

رَدِن به کوری

پیشنهاد کاربران

بپرس