مضمحل
/mozmahel/
مترادف مضمحل: تباه، درهم شکسته، سرکوب، متلاشی، منقرض، منکوب، نابود، ناپدید، نیست
برابر پارسی: نیست، نابود
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- مضمحل شدن ؛ نیست و نابود شدن : و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی ، بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. ( سندبادنامه ص 291 ).
- مضمحل گرداندن ؛ نابود گرداندن. نیست کردن : و بعضی را بخار شکل بطریق آه از راه نفس بیرون آردو بتدریج مضمحل گرداند. ( سندبادنامه ص 15 ).
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) نابود شونده نیست شونده ۲- ( صفت ) نابود ناپدید .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
🇮🇷 واژه ی برنهاده: نابودگشته 🇮🇷
خسته . درمانده . ناتوان.
ضعیف و ناتوان
ضعیف و ناتوان
تار و مار
- ازمیان رفته
فاسد و خراب
فاسد و خراب
نابود شده، از هم پاشیده شده