لاف از درت اسلام را فال از برت اجرام را
تا ابلق ایام را از چرخ مضمار آمده.
خاقانی.
بل مَرا این مِراست با قدماکه مجلی منم در این مضمار.
خاقانی.
سوار فکرت در مضمار ضمیر جولانی کرد. ( جوامع الحکایات ص 26 ). || میدان. ( مهذب الاسماء ). میدان جنگ. ( ناظم الاطباء ) : چشم اقبال پشت نصرت در مضمار فتح مشاهده نکرده است. ( سندبادنامه ص 16 ). || مدت ریاضت دادن اسب. || غایت اسب در سباق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در واژه های نو فرهنگستان ایران «چاک نای » مضمار معنی شده و معادل فرنگی آن هم آمده است. و صحیح «مزمار» است.