مضلع

لغت نامه دهخدا

مضلع. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) حمل مضلع؛ بار گران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || و هو مضلع بهذا الامر؛ یعنی او تواناست به آن کار. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دابة مضلع؛ آنکه در برداشتن بار استخوانهای پهلویش سست باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مضلع. [ م ُ ض َل ْ ل َ ] ( ع ص ) جامه مخطط بصورت دوال از ابریشم و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه مخطط و جامه منقش به شکل دنده ها. ( ناظم الاطباء ). || پارچه ای که بعض آن بافته و بعض آن ترک داده. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). جامه ای که بعضی از آن را بافته و بعضی را نبافته باشند. ( ناظم الاطباء ).

مضلع. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) میل داده شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

میل داده شده

پیشنهاد کاربران

بپرس