مضغ

لغت نامه دهخدا

مضغ. [ م َ ] ( ع مص ) خائیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جویدن. جائیدن. خائیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مضغ. [ م ُ ض َ ] ( ع اِ ) ج ِ مُضغَة. ( دهار ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

مضغ. [ م ُ ض َ / م ُض ْ ض َ ] ( ع اِ ) مضغ الامور؛ کارهای خرد و حقیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

جویدن ونرم کردن غذادردهان، خاییدن
( مصدر ) آسیا کردن غذا در زیر دندان جویدن خاییدن .
خائیدن جویدن

فرهنگ عمید

جویدن و نرم کردن غذا در دهان، خاییدن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
جویدن. «مَضَغَ الطَّعامَ مَضْغاً: لابِسَنِّهِ». . . مُضْغَة فقط سه بار در قرآن مجید آمده است و آن حالت جنین است بعد از علقه بودن. مُضْغَة چنانکه اهل لغت گفته‏اند تکّه گوشتی است به اندازه یکدفعه جویدن. آیا جنین را در آن حالت مضغه گفته چون یک تکّه گوشت و به قدر یک جویدن است؟ والله العالم.

پیشنهاد کاربران

بپرس