ظل ذلت نفسه خوش مضجع است
مستعد آن صفا را مهجع است.
مولوی.
نه چون... گوسفندانم که مجمع و مضجع به یک جای دارند. ( مرزبان نامه ص 174 ). || گور. ( منتهی الارب ). قبر و گور. ج ، مضاجع. ( ناظم الاطباء ) : او را در دیوره کشتند و مضجع او آنجا است. ( تاریخ بیهقی ص 147 ).- نَوَّرَ اﷲ مضجعَه ؛ خدا گور او را پرنور کند. و رجوع به مضاجع شود.
|| قتلگاه در جنگ ، یا عام است. ( منتهی الارب ). قتلگاه. قتلگاه در جنگ.( ناظم الاطباء ).