مضاجع

لغت نامه دهخدا

مضاجع. [ م َ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَضْجَع. خوابگاهها. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): هو طیب المضاجع و کریم المضاجع، کما یقال : کریم المفارش و هی النساء. ( الاساس از ذیل اقرب الموارد ) :... و اهجروهن فی المضاجع... ( قرآن 34/4 ). تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفاً... ( قرآن 16/32 ). || قتلگاهها. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) : لشکر سلطان عطفه کردند و همه را بر مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 324 ). || گورها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت
که چون تو عاقل و هشیار پرورید بنین را.
سعدی.
و رجوع به مضجع شود. || مضاجع الغیث ؛ جای افتادن باران. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مضاجع. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) همخوابه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پهلوبرزمین نهنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مضاجعة شود.

فرهنگ فارسی

جمع مضجع به معنی وابگاه، آرامگاه
( اسم ) ۱ - پهلو بزمین نهنده . ۲ - هم خواب هم خوابه .

فرهنگ عمید

= مضجع

پیشنهاد کاربران

بپرس