لغت نامه دهخدا
مض. [ م َض ض ] ( ع اِ ) سنگی که در چاه کهنه باشد و بدان آب را دریابند. و گاهی در چاهی دو سنگ باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) گرم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سوزنده : کحل مض ؛ سرمه چشم سوز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || رجل مض الضرب ؛ مرد ضرب دردناک خورده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
مض. [ م َض ض ] ( ع مص ) اندوه مند گردانیدن : مضه الشی مضاً و مضیضاً؛ اندوه مند گردانید او را آن چیز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سوختن اندوه و خشم دل را. ( زوزنی ). سوخته شدن دل از اندوه و خشم و غضب. ( تاج المصادر بیهقی ). || سوزانیدن : مض الخل فاه ؛ سوخت سرکه دهن او را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) ( ناظم الاطباء ). || مکیدن ، یا سخت مکیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به درد آوردن جراحت. ( المصادر زوزنی ). سوزانیدن جراحت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): مضه الجرح ؛ سوزانید او را جراحت و به درد آورد. ( ناظم الاطباء ). || مض الکحل العین مضاً؛ سوختن سرمه چشم را و رنجانیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ) ( ناظم الاطباء ).
مض. [ م ِض ْ ض ُ / م ِض ْ ض ِ / م ِض ْ ض َ / م ِض ْ ضُن ْ ] ( ع اِ ) کلمه ای است که به معنی لاء نفی آید، یعنی حرکت دادن هر دو لب را چندان که شنیده شود آوازی که به لای نفی ماند و در آن مطمع اجابت باشد، و فی المثل : ان فی مض لمطمعاً . قال الراجز: سئلتها الوصل فقالت مض. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). و قولهم ما علمک اهلک الا مضاً و بضاً و میضاً و بیضاً؛ یعنی نیاموختند تو را کسان تو جز آنکه چون کسی از تو سئوال کند از دهان آوازی برآری و جواب صحیح از لا و نعم نگوئی. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید