مصور

/mosavvar/

مترادف مصور: تصویردار، نقاشی شده، منقوش، به تصویردرآمده، تصورشده، مجسم | صورتگر، صورت نگار، نقاش، نقش پرداز، نقشگر

برابر پارسی: نگارگر، چهره گر، چهریافت

معنی انگلیسی:
pictograph, illustrated, painted, portraitist, painter, pictorial

لغت نامه دهخدا

مصور. [ م َ ] ( ع اِ ) ماده بز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ناقه کم شیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ناقه که شیرش بدرنگ برآید. ج ، مِصار، مَصائِر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

مصور. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مِصْر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مصر شود.

مصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] ( ع ص ) صورت کننده. ( از منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ). ج ، مصورون. || آفریننده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مقابل مصوَّر. ایجادکننده. موجد. به وجودآورنده. ترکیب دهنده. ( یادداشت مؤلف ). شکل دهنده :
یک جوهر ترکیب دهنده ست و مصور
یک جوهر ترکیب پذیر است و مصوَّر.
ناصرخسرو.
سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.
سعدی.
|| آنکه صورت می کشد و نقاشی می کند. نقاش. پیکرساز. ( ناظم الاطباء ). پیکرکننده. ( دهار ). نگارنده صورت. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 89 ). صورت بخشنده. چهره آرای. صورتگر. پیکرنگار. نقاش. نگارنده. نگارگر. تصویرگر. صورتساز. چهره نما. چهره نمای. ( یادداشت مؤلف ) :
بفرمود تازخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر.
فردوسی.
ز لشکر سواری مصور بجست
که مانند صورت نگارد درست.
فردوسی.
فراوان مصور بجست از یمن
شدند آن سران بر درش انجمن.
فردوسی.
رمح تو و تیر تو و شمشیر تو باشد
گر نقش کند وهم مصور صور فتح.
مسعودسعد.

مصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. واهب الصور :
گر از راست کژّی نباید که آید
چرا هست کرده مصور مصوَّر؟
ناصرخسرو.
فزونی و کمّی در او ره نیابد
که بد زاعتدال مصور مصور.
ناصرخسرو.
ز مردی و جگر نگذاشت باقی
مصور در تو ای زیبا مصوَّر.
ازرقی.

مصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] ( اِخ ) مشهدی حاجی علی قلیخان ، فرزند حاجی رضاقلی. در تهران به سال 1227 هَ. ق. متولد شد. غالباً در مشهد تحصیل علم نقاشی و شاعری کرد و از هر دستی شعر دارد. از اوست :
پیر و پتیاره جهان را ای دل از پیری مشو شو
بکر و مکاره زمان را ای تن از بکری مکن زن
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نقاش، صورتگر، صورت نقاشی شده، نقش کرده، دارای شکل وصورت
( اسم ) ۱ - صورت دهنده : پس معلوم شد که مدبری هست حکیم و مصوری هست علیم و قادر که هر کس را بر صورت دیگری می آفریند . ۲ - صورتگر نقاش : از خطوط استادان وخوشنویسان ماتقدم و تصویر مصوران عدیمالمثل زرین قلم و سایر تحف در سرکار او بسیار بوده چینی خانهاش رشک نگارخان. چین و خطا مینمود .
نعت مفعولی از تصویر یا نقاشی شده و دارای صورت و شکل .

فرهنگ معین

(مُ صَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) نقاشی شده ، دارای صورت و شکل .
(مُ صَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) نقاش ، صورتگر.

فرهنگ عمید

۱. دارای تصویر.
۲. [قدیمی] دارای شکل و صورت.
نقاش، صورتگر.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] مصور شکل بخشیدن تصویر شی ء، عبارت است از نازل کردن آن شی ء از جهان اجمال به جهان های تفصیل؛ و تنظیم استعدادهای آن برای تأثیر گذاشتن و تأثیر پذیرفتن؛ مثل نازل نمودن روح به قوای جسمانی و هماهنگ نمودن این برای نشان دادن آثار و علائمش.
مصور اسمی از اسامی حضرت حق است، به جهت قرار دادن وهم و خیال در روح و مشخص نمودن درجات وهم و تربیت قوای خیالی و کلا در مراتب آن، در شنوایی و بینایی و بویایی و چشایی و لامسه و از این قبیل شکل بخشیدن ها.
ترجمه شرح الاسماء الحسنی از علّامه سیدحسین همدانی دورودآبادی

مترادف ها

artist (اسم)
هنرپیشه، هنرمند، صنعت گر، نقاش و هنرمند، مصور، موسیقی دان

painter (اسم)
مصور، نقاش، نگارگر، پیکر نگار

illustrated (صفت)
مصور

painted (صفت)
مصور، سرخابی

پیشنهاد کاربران

سلیم
مصور: چهره پرداز
عکس دار
مصور
صورت نشین . [ رَ ن ِ ] ( نف مرکب ) مصور. مجسم : عشق را در عالَم اجسام مجنون نام کردحسن را صورت نشین کرده ست و لیلی ساخته . واله هروی ( از آنندراج ) .
پوستر
( = تصویری، دارای تصویر ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پوتالور ( پوتال از سنسکریت: پوتَّلَ= تصویر + اور )
روپاناک ( روپا= تصویر؛ سنسکریت + «ناک» )
ژیتراگین ( ژیترا از سنسکریت: چیترَ= تصویر + «آگین» )
وینِمَند ( وینه= تصویر؛ کردی + «مند» )

بپرس