تا کوه چو مصمت بود اندر مه آذر
تا دشت چو وشی بود اندرمه آزار.
فرخی.
تا پرنیان سبز برون کرد بوستان با مصمت سپید همی گردد آسمان.
فرخی.
تا به دی ماه بود کوه به رنگ مصمت تا به نوروز شود دشت به رنگ دیباه.
فرخی.
|| اسب یکرنگ. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( غیاث ) ( صراح اللغة ). اسبی که هیچ نشان ندارد. ( مهذب الاسماء ). || زخم مندمل شده ، یعنی زخمی که از اندرون پر شده و دو لب آن به هم آمده باشد. ( از غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).مصمت. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) مرد بیمار خاموش. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح عروض ) شعری یا بیتی را گویند که در عروض آن ( یعنی در جزء اخیر مصراع اول آن ) قافیه نباشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
مصمت. [ م ُ ص َم ْ م َ ] ( ع ص ) الف مصمت ؛ هزار کامل و تمام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مُصْمَت. ( منتهی الارب ). رجوع به مصمت شود. || خاموش. ( ناظم الاطباء ). ساکت. || خاموش کرده شده . ( غیاث ) ( آنندراج ).