مصلحت گزار

لغت نامه دهخدا

مصلحت گزار. [ م َ ل َ ح َ گ ُ ] ( نف مرکب ) خیراندیش. صلاح اندیش. || عاقل و زیرک و هوشیار. || کارگزار. ( ناظم الاطباء ). مباشر. || مشاور. مستشار. رایزن. ( از یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح سیاسی در دولت عثمانی ) کاردار سفارت.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - صلاح اندیش خیر اندیش ۲- کارگزار مباشر . ۳ - ( عثمانی ترکیه ) . کاردار سفارت . توضیح معمولا بخطا مصلحت گذار نویسند .

فرهنگ عمید

۱. مصلحت اندیش، خیر اندیش.
۲. عاقل، هوشیار.
۳. کارگزار.

پیشنهاد کاربران

بپرس