مصلحت دید. [ م َ ل َ ح َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) صلاح دید. مصلحت دیدن. صواب دیدن. شایسته دانستن و سزاوار و مناسب و مقتضی دانستن. نیکو اندیشیدن ، از عالم ( از قبیل ) صوابدید. ( آنندراج ) : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). تا برموجب مصلحت دید او تمشیت آن مهم به تقدیم رسد. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). بقای ایشان را برحسب مصلحت دید کار ساخته می کند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). و از مصلحت دید من نگذرید. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم طره یاری گیرند.
حافظ.
|| اجازه. دستوری. ( از یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
( صفت و اسم ) آنچه که بنظر خیر و صلاح آید صلاح دید صواب دید : مصلحت دیدمن آنست که یاران همه کار بگذارند وسر طر. یاری گیرند . ( حافظ . )
فرهنگ عمید
صلاح دید، آنچه خیر و صلاح به نظر آید: مصلحت دید من آن است که یاران همه کار / بگذارند و خم طرۀ یاری گیرند (حافظ: ۳۷۶ ).