مصقل


معنی انگلیسی:
polishing-tool, file

لغت نامه دهخدا

مصقل. [ م ُ ص َق ْ ق َ ] ( از ع ، ص ) مهره زده. صیقل یافته. صیقلی. صیقل داده شده. در تابناکی و جلا همانند آینه شده : بفرمود تا خانه مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. ( سندبادنامه ص 64 ).
خانه مصقل همه جا روی توست
از پس آن دیده تو سوی توست.
نظامی.
به صورتگری بود رومی به پای
مصقل همی کرد چندین سرای.
نظامی.

مصقل. [ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) ابزاری که بدان جلا می دهند و صیقل می زنند و زنگ چیزی را می زدایند، و بزداغ نیز گویند. سو. ( ناظم الاطباء ). سوهان. مهره. ج ، مصاقل. ( یادداشت مؤلف ) : آئینه زنگ آلود دلها به مصقل هدایت جلا داد [حضرت محمد ( ص ) ]. ( ترجمه تاریخ یمینی ). در مجالس متعدد به مصقل مواعظ و نصایح زنگ کربت و ملال از مرآت ضمیر منیر می زدودند. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 364 ). || قطعه فلزی که قصابان بدان کارد تیز کنند.

مصقل. [ م ِ ق َ ] ( ع ص ) مصقع. خطیب بلیغ. مقلوب مصلق است. ( ناظم الاطباء ). خطیب بلیغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مصلق و مصقع شود.

فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) خطیب بلیغ . ۲ - ( اسم ) آلتی است زرگران را که بدان فلزات را صیقل دهند : ... در مجالس متعدد بمصقل مواعظ ونصایح زنگ کربت وملال از مر آت ضمیر منیر می زدودند . ۳- آلتی است فلزی قصابان را که بوسیل. آن کارد قصابی را تیز کنند .
مصقع خطیب بلیغ

فرهنگ عمید

خطیب بلیغ.

پیشنهاد کاربران

مِصقَل:کارد تیز کن. بزداغ. سوهان.
نمونه: قدیر کاردش را صیقل دادتابعد از آن مانده ی گردن حیوان را از تنه جدا کند. ( کلیدر ج ۹ص۲۵۳۶ ) محمدجعفر نقوی
چاقو تیزکُن

بپرس