لغت نامه دهخدا
مصغر.[ م ُ ص َغ ْ غ ِ ] ( ع ص ) خردگرداننده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - کوچک شده تصغیر شده ۲- کلمهایست کهاصلا بر خردی و کوچکی دلالت کند : پسرک باغچه و گاه برای تحقیر آید : مردک زنک و گاه برای ترحم : طفلک و گاه برای عزت و احترام : مامک . نشانه های تصغیر سه است : ۱- ک : باغک مردک مرغک . توضیح ۱ درتداول گاه برای تحقیر بعد از کاف ( که بصورت - ه غیر ملفوظ نویسند ) در آورند : زنکه مردکه . توضیح ۲ در کلمات مختوم به - ا و - و بهنگام الحاق به - ک ی قبل از - ک افزاینده : پایک جویک مویک . ۲ - - چه : باغچه خوانچه دریاچه کوچه . توضیح در بعضی کلمات بصورت یچه در آید : دریچه و در برخی بشکل - یزه : دوشیزه و در بعضی بصورت - یزک : کنیزک . ۳- - و : پسرو دخترو گردو یارو .
تصغیر شده کوچک کرده شده کوچک کرده .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] تصغیرشده، کوچک شده.
مترادف ها
کوچک، خرد، مصغر
مصغر
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید