مصد

لغت نامه دهخدا

مصد. [ م َ ] ( ع مص ) شیر دادن. ( منتهی الارب ). || آرامیدن با کنیزک. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مجامعت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || شیر مکیدن بچه از پستان مادر خود. ( ناظم الاطباء ). مکیدن. مکیدن آب دهان و پستان شیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آب دهن مکیدن. ( المصادر زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). || غریدن ابر. ( ناظم الاطباء ). || لرزیدن. || خوار و ذلیل کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سخت شدن سرما. || سخت شدن گرما. ( ناظم الاطباء ).

مصد. [ م َ ص َ / م َ ] ( ع اِ ) پشته بلند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، مصدان. ( ناظم الاطباء ). || سختی سرما. || سختی گرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

مصد. [ م َ ص َ ] ( ع مص ) سخت گردیدن سرما. || سخت گردیدن گرما. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

سخت گردیدن سرما

پیشنهاد کاربران

بپرس