مصالت
لغت نامه دهخدا
مصالة. [ م َ ل َ ] ( ع مص ) حمله کردن بر حریف خود و زیادتی نمودن. ( منتهی الارب ماده ص ول ) ( آنندراج ). صول. صیال. صولان. ( منتهی الارب ).صال. صول. ( ناظم الاطباء ). رجوع به صال و صول شود.
مصالة. [ م ُ / م َ ل َ ] ( ع اِ ) آب که از پنیر برآید از فشردن بعد پختن. ( منتهی الارب ماده م ص ل ). آبی که از پنیر برآید بواسطه فشردن. ( ناظم الاطباء ). || آب که از سوزمه یعنی ماست بیرون تراود. ( منتهی الارب ). آبی که از ماست برون تراود. ( ناظم الاطباء ). || آنچه از خم و زخم بزهد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مایع سفید یا زرد رنگ که از جراحت تراوش کند.
مصالة. [ م َ ل َ ] ( اِخ ) ابن حبوس مکناسی. امیر بربری در نیمه ٔدوم قرن سوم هجری. وی همه قبایل بربر را به زیر سلطه خویش درآورد و در استیلای مهدی بر مغرب از بزرگترین سرکردگان او بود. مهدی او را به ولایت تاهرت و مغرب اوسط گماشت و او به سوی اقصی رفت. و بر فارس و سجلماسه استیلا یافت و در سال 312 هَ. ق. به دست محمدبن خزر زناتی کشته شد. ( از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 128 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید